رویاهای بلوری
ببین : عمری وفادار تو بودم دلم جز با تو پيوندي نبسته چه سازم ليك ؟ نقشي تازه چندي ست
به خلوتگاهِ پندارم نشسته چو شب سر می نهم بر بالش ناز خیالش در کنارم میهمان است نمی دانی چه محبوب و دلاویز نمی دانی چه خوب و مهربان است
نمی دانی به خلوتگاه رازم خیال دلکشش چون می نشیند همین دانم که در دل هرچه دارم به جز او جمله بیرون می نشیند زخاطر می برد با خنده یی گرم
جهان را با غم بود و نبودش نمی دانی چه گرم و دلنشین است نوازش های چشمان کبودش بیا یک شب، خدا را، شاهدم باش ببین : در خاطرم غوغایی از اوست
ببین : هر سو که می گردد نگاهم همانجا چهرهء زیبایی از اوست به او صدبار گفتم پاي بندم چه سازم ؟ گوش او بر اين سخن نيست
چو بستم ديده را، پیداتر آمد گناه از اوست ، دانستی ؟ زمن نیست ببین : من با تو گفتم ، کوششی کن ز پندارم خيالــــــش را بشويي
وگرنه گر دلم پابند او شد مرا بدعهد و سنگین دل نگویی نظرات شما عزیزان:
slm
khubi?khuba,:-d webet kheili bahale me3 webe khodam khoshhal misham k webe manam sar bezani rasti linkidamet u ham mano ba esme webam blink ghorbunet bye bye 6 آبان 1389برچسب:, :: 6:7 بعد از ظهر :: نويسنده : شیرین بلیادی
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |