رویاهای بلوری
تنهاي نبسته ام به کس دل، نبســـــته کس به من دل ... درد هاى دلم چقدرسخته منتظره بهارباشی زمستون از راه برسه چقدر سخته از دیدنش خوشحال بشه ولی اون ناراحت چقدر سخته وقتی می بینیش فقط براش اشک بریزی چقدر سخته دوسش داری ولی اون باور نکنه چقدر سخته عاشق بشی ولی باور نکنی چقدر سخته بخوای خودتو از تنهای در بیاری ولی نتونی چقدر سخته تو تنهای اسیر بشی چقدر سخته شبا براش اشک بریزی ولی باور نکنه چقدر سخته تو تنهایت کسی مزاحم باشه چقدر سخته دعا کنی ولی بدونی مستجاب نمیشه چقدر چقدر آخه چقدر........ نظرات شما عزیزان: 16 مهر 1389برچسب:, :: 11:7 قبل از ظهر :: نويسنده : شیرین بلیادی
آخرین مطالب پيوندها
نويسندگان |
||
![]() |