رویاهای بلوری

امشب تمام خویش را از غصه پرپر می کنم        گلدان زرد یاد را با تو معطر می کنم

تو رفته ای و رفتنت یک اتفاق ساده نیست          ناچار این پرواز را این بار باور می کنم

یک عهد بستم با خودم وقتی بیایی پیش من           به احترام رجعتت  من ناز کمتر می کنم

یک شب اگر گفتی برو دیگر ز دستت خسته ام      آنشب برای خلوتت یک فکر دیگر می کنم

صحن نگاهت را به روی اشتیاقم باز کن              من هم ضریح عشق را غرق کبوتر می کنم

شعریست باغ چشم تو غرق سکوت و آرزو          یک روز من این شعر را تا آخر از بر می کنم

گرچه شکستی عهد را مثل غرور ترد من                اما چنان دیوانه ام که با غمت سر می کنم

زیبا خدا پشت و پناه چشم های عاشقت                 با اشک و تردید و دعا راه تو را تر می کنم

خسته شدی از شعر من زیبا اگر بد شد ببخش         دلتنگ و عاشق هستم اما رفع رحمت می کنم

      



ادامه مطلب ...
14 آبان 1389برچسب:, :: 4:8 بعد از ظهر ::  نويسنده : شیرین بلیادی

When U Were 15 Yrs Old, I Said I Love U...
U Blushed.. U Look Down And Smile
 
وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...
 
When U Were 20 Yrs Old, I Said I Love U...
U Put Ur Head On My Shoulder And Hold My Hand...
Afraid That I Might Dissapear...
 
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم 
 
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
 
When U Were 25 Yrs Old, I Said I Love U..
 
U Prepare Breakfast And Serve It In Front Of Me
 
And Kiss My Forhead
 
N Said :"U Better Be Quick, Is's Gonna Be Late.."
 
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
 
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و
 
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه
 
When U Were 30 Yrs Old, I Said I Love U...
U Said: "If U Really Love Me, Please Come Back Early After Work.."
 
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری
 
.بعد از کارت زود بیا خونه
 
When U Were 40 Yrs Old, I Said I Love U...
U Were Cleaning The Dining Table And Said: "Ok Dear,
But It's Time For
U To Help Our Child With His/Her Revision.."
 
وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
 
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
 
تو درسها به بچه مون کمک کنی
 
When U Were 50 Yrs Old, I Said I Love U..
U Were Knitting And U Laugh At Me
 
وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی
 
بهم نکاه کردی و خندیدی
 
When U Were 60 Yrs Old, I Said I Love U...
U Smile At Me
 
وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...
 
When U Were 70 Yrs Old. I Said I Love U...
We Sitting On The Rocking Chair With Our Glasses On.. 
I'M Reading Your Love Letter That U Sent To Me 50 Yrs Ago..
With Our Hand Crossing Together
 
وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود
 
When U Were 80 Yrs Old, U Said U Love Me!
I Didn't Say Anything But Cried...
 
وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..
 
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد
 
That Day Must Be The Happiest Day Of My Life!
Because U Said U Love Me !!!
 
اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری
 
 to tell someone how much you love,
how much you care.
Because when they're gone,
no matter how loud you shout and cry,
they won't hear you anymore
 
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
 
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
 
چون زمانی که از دستش بدی
 
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
 
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

                                     

14 آبان 1389برچسب:, :: 3:43 بعد از ظهر ::  نويسنده : شیرین بلیادی

When U Were 15 Yrs Old, I Said I Love U...
U Blushed.. U Look Down And Smile
 
وقتی 15 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ...صورتت از شرم قرمز شد و سرت رو به زیر انداختی و لبخند زدی...
 
When U Were 20 Yrs Old, I Said I Love U...
U Put Ur Head On My Shoulder And Hold My Hand...
Afraid That I Might Dissapear...
 
وقتی که 20 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم 
 
سرت رو روی شونه هام گذاشتی و دستم رو تو دستات گرفتی انگار از این که منو از دست بدی وحشت داشتی
 
When U Were 25 Yrs Old, I Said I Love U..
 
U Prepare Breakfast And Serve It In Front Of Me
 
And Kiss My Forhead
 
N Said :"U Better Be Quick, Is's Gonna Be Late.."
 
وقتی که 25 سالت بود و من بهت گفتم که دوستت دارم ..
 
صبحانه مو آماده کردی وبرام آوردی ..پیشونیم رو بوسیدی و
 
گفتی بهتره عجله کنی ..داره دیرت می شه
 
When U Were 30 Yrs Old, I Said I Love U...
U Said: "If U Really Love Me, Please Come Back Early After Work.."
 
وقتی 30 سالت شد و من بهت گفتم دوستت دارم ..بهم گفتی اگه راستی راستی دوستم داری
 
.بعد از کارت زود بیا خونه
 
When U Were 40 Yrs Old, I Said I Love U...
U Were Cleaning The Dining Table And Said: "Ok Dear,
But It's Time For
U To Help Our Child With His/Her Revision.."
 
وقتی 40 ساله شدی و من بهت گفتم که دوستت دارم
 
تو داشتی میز شام رو تمیز می کردی و گفتی .باشه عزیزم ولی الان وقت اینه که بری
 
تو درسها به بچه مون کمک کنی
 
When U Were 50 Yrs Old, I Said I Love U..
U Were Knitting And U Laugh At Me
 
وقتی که 50 سالت شد و من بهت گفتم که دوستت دارم تو همونجور که بافتنی می بافتی
 
بهم نکاه کردی و خندیدی
 
When U Were 60 Yrs Old, I Said I Love U...
U Smile At Me
 
وقتی 60 سالت شد بهت گفتم که چقدر دوستت دارم و تو به من لبخند زدی...
 
When U Were 70 Yrs Old. I Said I Love U...
We Sitting On The Rocking Chair With Our Glasses On.. 
I'M Reading Your Love Letter That U Sent To Me 50 Yrs Ago..
With Our Hand Crossing Together
 
وقتی که 70 ساله شدی و من بهت گفتم دوستت دارم در حالی که روی صندلی راحتیمون نشسته بودیم من نامه های عاشقانه ات رو که 50 سال پیش برای من نوشته بودی رو می خوندم و دستامون تو دست هم بود
 
When U Were 80 Yrs Old, U Said U Love Me!
I Didn't Say Anything But Cried...
 
وقتی که 80 سالت شد ..این تو بودی که گفتی که من رو دوست داری..
 
نتونستم چیزی بگم ..فقط اشک در چشمام جمع شد
 
That Day Must Be The Happiest Day Of My Life!
Because U Said U Love Me !!!
 
اون روز بهترین روز زندگی من بود ..چون تو هم گفتی که منو دوست داری
 
 to tell someone how much you love,
how much you care.
Because when they're gone,
no matter how loud you shout and cry,
they won't hear you anymore
 
به کسی که دوستش داری بگو که چقدر بهش علاقه داری
 
و چقدر در زندگی براش ارزش قائل هستی
 
چون زمانی که از دستش بدی
 
مهم نیست که چقدر بلند فریاد بزنی
 
اون دیگر صدایت را نخواهد شنید

                                     

14 آبان 1389برچسب:, :: 3:43 بعد از ظهر ::  نويسنده : شیرین بلیادی

ببین : عمری وفادار تو بودم

        دلم جز با تو پيوندي نبسته

               چه سازم ليك ؟ نقشي تازه چندي ست

 

به خلوتگاهِ پندارم نشسته

        چو شب سر می نهم بر بالش ناز

                خیالش در کنارم میهمان است

                       نمی دانی چه محبوب و دلاویز

                            نمی دانی چه خوب و مهربان است

 

نمی دانی به خلوتگاه رازم

       خیال دلکشش چون می نشیند

              همین دانم که در دل هرچه دارم

                     به جز او جمله بیرون می نشیند

                             زخاطر می برد با خنده یی گرم

 

جهان را با غم بود و نبودش

        نمی دانی چه گرم و دلنشین است

                   نوازش های چشمان کبودش

                          بیا یک شب، خدا را، شاهدم باش

                                   ببین : در خاطرم غوغایی از اوست

 

ببین : هر سو که می گردد نگاهم

        همانجا چهرهء زیبایی از اوست

                    به او صدبار گفتم پاي بندم

                            چه سازم ؟ گوش او بر اين سخن نيست

 

چو بستم ديده را، پیداتر آمد

        گناه از اوست ، دانستی ؟ زمن نیست

                   ببین : من با تو گفتم ، ‌کوششی کن

                           ز پندارم خيالــــــش را بشويي

 

وگرنه گر دلم پابند او شد

                            مرا بدعهد و سنگین دل نگویی

                                     

6 آبان 1389برچسب:, :: 6:7 بعد از ظهر ::  نويسنده : شیرین بلیادی

باز باران

نه نگویید با ترانه

می سرایم این ترانه جور دیگر

باز باران بی ترانه

دانه دانه

می خورد بر بام خانه

یادم آید روز باران

پا به پای بغض سنگین

تلخ و غمگین

دل شکسته

اشک ریزان

عاشقی سر خورده بودم

می دریدم قلب خود را

دور می گشتی تو از من

با دو چشم خیس و گریان

می شنیدم از دل خود

این نوای کودکانه

پر بهانه

زود برگردی به خانه

یادت آید هستی من

آن دل تو جار می زد

این ترانه

باز باران

باز می گردم به خانه



ادامه مطلب ...
29 مهر 1389برچسب:, :: 6:25 بعد از ظهر ::  نويسنده : شیرین بلیادی

 

 

 

 

 

وقتي كه نگات مي شينه روي دیوار اتاقم


عكس تو، تو قاب چوبي دوباره مياد سراغم


ياد اون روزا مي افتم ، با تو بودن زير بارون


وقتي كه شرمنده بودن ، پیشمون ليلي و مجنون


ياد اون شبا مي افتم ، لب اون چشمه ي جاري


كه گرفت از ما يه عكاس ، دو تا عكس يادگاري


يكي شون سهم تو بود و يكي شونم مال من بود


كجا فكرشو مي كرديم ، آخرش جدا شدن بود


زير رعد و برق تقدير ، من و تو با هم شكستيم


توي رؤياهامون اما ، هنوزم صاف و يه دستيم


گل سرخي هنوز اينجا... روي طاقچس

خاطرش هست و خودش مرد


توي ميدون زمونه ، من و تو بازي رو باختيم


تقصير طالع ما بود ، سرنوشتو خوب شناختيم


مث اون كلاغ قصه ، كه نمي رسيد به خونه


دوس نداش كه مال هم شيم، دست بي رحم زمونه


اسمش اينه كه تو رفتي ، يادگاريت رو به رومه


تو رو داشتن تا هميشه منتهاي آرزومه


بي گناهي ، اما كوچت ، چه آتيشي زد... به ريشه م


هميشه بهت مي گفتم ، نباشي ديوونه مي شم


مي دوني ما بي گناهيم ، جرممون فقط وفا بود


هيچ دلي راضي نمي شه ، كه بگه تقصير ما بود


مخمل خاطره ي تو ، تو صندوقچه ي چوبي


خوابيده مثل يه قصه ، پر راز و پر خوبي


تو رو مي سپرم به دست صاحب پونه و خورشيد


اما افسوس و صد افسوس كه تو رو به من نبخشید

                             



ادامه مطلب ...
29 مهر 1389برچسب:, :: 5:59 بعد از ظهر ::  نويسنده : شیرین بلیادی

                                                

مرگ من نزدیک است

مرگ من سایه وار

از پس من زمین را می کاود

مرگ من هم آغوشم

در بستر بیداری می خندد

مرگ من در پشت پنجره

در انتظار رسیدن می گرید

مرگ من ساده است

مرگ من سرخ است

مرگ من سرد است

مرگ من سرمست از من

آواز رسیدن می خواند

مرگ من در میخانه قلبم

شراب حسرت می نوشد

مرگ من نزدیک است

مرگ من دست در دستم

 کوچه ها را در انتظار رسیدن به کوچه ای بن بست

تا آخر زمین گردش می کند

مرگ من آواز چکاوک است

در کوچه مستانی

مرگ من دشتی است

به وسعت ابدیت

مرگ من سراسر خون است

از فرق شکافته فرهاد

مرگ من نزدیک است

مرگ من از غروب خورشید سرخ است

مرگ من حسرت رسیدن است

مرگ من ابتدای ازل نیست

و انتهای ابدیت هم نخواهد بود

مرگ من تنفس ماهی است

در خفگی حوض

مرگ من ستاره ای است

در آسمان هفتم

مرگ من بر روی شانه ام

آواز هوسناکی در گوشم زمزمه گر است

مرگ من آغازی بر رسیدن بهار

در تمام اعصار تاریخ است

مرگ من کوچ پرستو نیست

مرگ من گریه شمع نیست

مرگ من بال پروانه نیست

که در شبهای انتظار با شعله شمعی بسوزد

مرگ من بید مجنون نیست

که با نسیمی از حسرت نگاهت بلرزد

مرگ من شیون ندارد

مرگ من شیرین است

اما هیچ فرهادی عاشق ندارد

مرگ من لیلی است

اما هیچ آواره مجنونی ندارد

مرگ من نزدیک است

مرگ من از پشت صبح پیداست

مرگ من در طلوع آسمان پیداست

مرگ من از پشت بال پروانه پیداست

مرگ من در آیینه چشمانم پیداست

در صدای جویبار پیداست

در صدای دریا پیداست

در سکوت کوه پیداست

در هاله ماه پیداست

مرگ من نزدیک است

مرگ من فرداست

فردایی که خورشیدش از ماه نور می گیرد

فردایی که گلهایش همه ستاره

ستارگانش همه خورشید

خورشیدش همه دریا

دریاهایش همه صحرا

صحراهایش همه سراب

سرابهایش همه حقیقت

حقیقتش همه فردا

و فردایش خواهد رسید

مرگ من نزدیک است

مرگ من با طلوع خورشید می رسد

با صدای پای نسیم می رسد

مرگ من زمانی خواهد رسید

که همه چشمان عاشق باشند

و همه کویرها پر از شقایق باشد

مرگ من آنگاه می رسد

که هیچ آهویی در دام صیاد نباشد

و هیچ هجرانی در یاد نباشد

مرگ من نزدیک است

مرگ من بی صدا می رسد

اما من صدای نفسهایش را

در دستانم می فهمم

رنگ آنرا می فهمم

سرمایش را می فهمم

من مرگ را می فهمم

می فهمم که آمدنش نزدیک است

می فهمم که حسرت چشمانش در چشمانم آبی است

می فهمم که با طلوع فردا

مرگ من نزدیک است



ادامه مطلب ...
20 مهر 1389برچسب:, :: 9:11 بعد از ظهر ::  نويسنده : شیرین بلیادی

 

شبي از پشت يك تنهايي نمناك و باراني ، تو را با لهجه ي گل هاي نيلوفر صدا كردم

تمام شب براي با طراوت ماندن باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم

پس از يك جستجوي نقره اي در كوچه هاي آبي احساس

تو را از بین گل هایی که در تنهاییم روئید با حسرت جدا کردم

و تو در پاسخ آبي ترين موج تمناي دلم گفتي:

دلم حيران و سرگردان چشماني است رويايي

و من تنها براي ديدن تنهايي آن چشم

تو را در دشتي از تنهايي و حسرت رها كردم

همين بود آخرين حرفت

و من بعد از عبور تلخ و غمگينت

حريم چشم هايم را به روي اشكي از جنس غروب ساكت و نارنجي خورشيد وا كردم

نمي دانم چرا رفتي

نمي دانم چرا ؟شايد خطا كردم

و تو بي آنكه فكر غربت چشمان من باشي

نمي دانم كجا ، تا كي ، براي چه

ولي رفتي و بعد از رفتنت باران چه معصومانه مي باريد

و بعد از رفتنت يك قلب دريايي ترك برداشت

و بعد از رفتنت رسم نوازش در غمي خاكستري گم شد

و گنجشكي كه هر روز از كنار پنجره با مهرباني دانه برمي داشت

تمام بال هايش غرق در اندوه غربت شد

و بعد از رفتن تو آسمان چشم هايم خيس باران بود

و بعد از رفتنت انگار كسي حس كرد كه من بي تو تمام هستي ام از دست خواهد رفت

كسي حس كرد من بي تو هزاران بار در لحظه خواهم مرد

و بعد از رفتنت درياچه بغض كرد

كسي فهميد تو نام مرا از ياد خواهي برد

و من با آنكه مي دانم تو هرگز ياد مرا با عبور خود نخواهي برد

هنوز آشفته ي چشمان زيباي تو ام برگرد

ببين كه سرنوشت انتظار من چه خواهد شد

و بعد از اين همه طوفان و وهم و پرسش و ترديد

كسي از پشت قاب پنجره آرام و زيبا گفت:

تو هم در پاسخ اين بي وفايي بگو در راه عشق و انتخاب آن خطا كردم

و من در حالتي ما بين اشك و حسرت و ترديد

كنار انتظاري كه بدون پاسخ و سرد است

و من در اوج پاييزي ترين ويراني يك دل

ميان غصه اي از جنس بغض كوچك يك ابر

نمی دانم چرا ؟ شاید به رسم و عادت و پروانگی مان باز

 براي شادي و خوشبختي باغ قشنگ آرزوهايت دعا كردم

 



ادامه مطلب ...
20 مهر 1389برچسب:, :: 9:0 بعد از ظهر ::  نويسنده : شیرین بلیادی

                    

 رفتنيم رفتنيم بايد برم بايد برم

بايد كه تنها بمونم آوازه غم رو بخونم

شايد كه رفتنم منو از ياد شما ببره                  

 ولي شما تو قلبمي نهايته شكستنه

حالا كه من دارم ميرم بزار يه چيزيرو بگم             

 بعدش آرومو بيخيال تو غربت آروم بگيرم

من ميرمو مونده برام يه جفت سوال بي جواب    

چرا بايد خسته بشم يا كه دلم باشه كباب

اين زمونه تو غربتش براي من جايي داره

دارم ميرم كه اينطوري قلبتون آروم بمونه

خوب مي دونم كه اينطوري صداي شعرم مي پيچه

توجاده ى تنهايى بيام اروم بشيه

 

deborah.mihanblog.com

 

 

 

خوب آخره قصمونه بايد تمومش بكنم

خدا نگهدار شما اينجا تمومش ميكنم



ادامه مطلب ...
16 مهر 1389برچسب:, :: 1:30 بعد از ظهر ::  نويسنده : شیرین بلیادی

 

گفتمش در عشق پا برجاست دل
گر گشایی چشم دل، زیباست دل
گر تو ذورحمان شوی دریاست دل
بی تو شام بی فرداست دل
دل زعشق روی تو حیران شده
در پی عشق تو سرگردان شده
گفت در عشقت وفادارم بدان
من تو را بس دوست میدارم بدان
شوق وصلت را بسر دارم بدان
چون تویی مخمور خمارم بدان
با تو شادی می شود غم های من
با تو زیبا می شود فردای من
گفتمش عشقت به دل افزون شده
دل زجادوی رخت افزون شده
جز تو هر یادی به دل مدفون شده
عالم از زیبایی ات مجنون شده
بر لبم بگذاشت لب یعنی خموش
طعمه بوسه از سرم برد عقل و هوش
در سرم جز عشق او سودا نبود
بهر کس جز او در این دل جا نبود
دیده جز بر روی او بینا نبود
همچو عشق من هیچ گل زیبا نبود
خوبی او شهره آفاق بود
در نجابت در نکوهی طاق بود
روزگار اما وفا با ما نداشت
طاقت خوشبختی ما را نداشت
پیش پای عشق ما سنگی گذاشت
بی گمان از مرگ ما پروا نداشت
آخر این قصه هجران بود و بس
حسرت و رنج فراوان بود و بس
یار ما را از جدایی غم نبود
در غمش مجنون عاشق کم نبود
بر سر پیمان خود محکم نبود
سهم من از عشق جز ماتم نبود
با من دیوانه پیمان ساده بست
ساده هم آن عهد و پیمان را شکست
بی خبر پیمان یاری را گسست
این خبر ناگاه پشتم را شکست
آن کبوتر عاقبت از بند رست
رفت و با دلدار دیگر عهد بست
با که گویم او که هم خون من است
خصم جان و تشنه خون من است
بخت بد بین وصل او قسمت نشد
این گدا مشمول آن رحمت نشد
آن طلا حاصل به این قیمت نشد
عاشقان را خوش دلی تقدیر نیست
با چنین تقدیر بد تدبیر نیست
از غمش با دود و دم همدم شدم
باده نوش غصه او من شدم
مست و مخمور و خراب از غم شدم
ذره ذره آب گشتم کم شدم
آخر آتش زد دل دیوانه را
سوخت بی پروا پر پروانه را
عشق من از من گذشتی خوش گذر
بعد از این حتی تو اسمم را نبر
خاطراتم را تو بیرون کن زسر
دیشب از کف رفت فردا را نگر
آخر این یک بار از من بشنو پند
بر منو بر روزگارم دل مبند
عاشقی را دیر فهمیدی چه سود
عشق دیرین گسسته تار و پود
گرچه آب رفته باز آید به رود
ماهی بیچاره اما مرده بود
بعد از این هم آشیانت هر کس است
باش با او یاد تو ما را بس است[تصویر: zydbhi.jpg]



ادامه مطلب ...
16 مهر 1389برچسب:, :: 11:53 قبل از ظهر ::  نويسنده : شیرین بلیادی

صفحه قبل 1 2 صفحه بعد

درباره وبلاگ

من شيرين بليادي از كويتم . امیدوارم از وبلاگم خوشتون بیاد. نظر يادتون نره.
آخرین مطالب
آرشيو وبلاگ
پيوندها

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان رویاهای شیشه ای و آدرس sherin422.LoxBlog.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





نويسندگان


ورود اعضا:

نام :
وب :
پیام :
2+2=:
(Refresh)

خبرنامه وب سایت:

برای ثبت نام در خبرنامه ایمیل خود را وارد نمایید




آمار وب سایت:
 

بازدید امروز : 1
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 1
بازدید ماه : 45
بازدید کل : 3935
تعداد مطالب : 14
تعداد نظرات : 3
تعداد آنلاین : 1